وبلاگ طلسم شده ی من

ساخت وبلاگ
The chicken wakes upLike she does every moing,To the sounds of his husband's screams.Sat in the dark, on the eggs she is warming,She closes her eyes and dreamsOf walking to MemphisBecoming a dentist Anything but this. I mean, she likes her life asa mother and wife butIs that, all she is? She stares out the window.  The very next moing the chicken decides toMake her escape, get a taste of freedom. She runs out the coop that her life's been confined to. Suddenly, sees the thing she's only dreamed of.  Just up ahead gophers run through the meadow. Deer graze. Birds sing. Her future is waiting, Right there for the taking. There's just one thing.  The chicken must first cross the road. The road. A sea of trees and green and moss, waiting justAcross the Road. The road. A life of brighter days, A width of road away.  The road is gigantic, The chicken is little. She moves ahead. Left, right, left, Right, left, right. All of a sudden, she stops in the middle. Frozen in place by a pair of headlights.  It's anyone's guess what happened next, But most think she died. But I think we ought toBelieve that she got toThe other side.So that's why she did it.    وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 12:41

دیشب با عباس یه انیمه به اسم vinlandsaga رو شروع کردیم. فکر نمی‌کردیم انقدر خفن باشه ولی از چیزی که فکرشو می‌کردیمم خفن‌تر بود. ماجرای یه پسره به اسم تورفینه که میخواد انتقام پدرشو بگیره و داستان توی زمان قرون وسطی اتفاق میفته.توی داستان وینلند ساگا وقتی به یه دهکده‌ای حمله میکردن همه رو میکشتن و زن‌ها رو به اسارت میبردن. بعدش هر بلایی که میخواستن سر زن‌ها میاوردن. زن‌ها فقط در سایه‌ی یه مرد اهمیت داشتن. مردها هم همچین خوشبخت نبودن. باید انقدر کار میکردن و جون میکندن که خوراک و امنیت خودشون، زن و بچه‌ و دامشون رو تامین کنن. اگه تمام ساختارهای اجتماعی و تکنولوژی و غیره و ذلک رو از بشر بگیریم، با اون زمان‌هاش فرقی هم داره؟ اگه جنگ بشه؟ واقعا غیر از خوراک و پوشاک و مسکن و امنیت چی قراره تامین بشه؟ ما توی یه دوره‌ی شکوفایی اجتماعی هستیم که خیلی... خیلی خیلی با چیزی که زندگی قبلا بوده فرق داره. اون زیر، جوهره‌ش، هنوز همونه و ترسناکه. ما بدون این چهارچوب‌های اجتماعی یه مشت حیوونیم.بعد از دیدن وینلند ساگا غریزه‌م به عنوان یه دختر بهم میگه اینه. دلیلش اینه. اینکه ازدواج انقدر مهمه و به هر دری میزنن که یه دختر رو شوهر بدن اینه. چون امنیتمون به یه تار مو بنده. من یه دخترم. اگه یه مرد کنارم نباشه هیچوقت امنیت ندارم. نمیخوام اینجوری باشه. دلم میخواد همه‌چی همونقدر که دوست دارم روشنفکرانه و زیبا و منطقی و قشنگ باشه. ولی همش به یه تار مو بنده. ازدواج برای بقاست. نه دوست داشتنه شدن و دوست داشتن. نه رشد کردن. نه... هیچی.  وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 113 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 12:41

ساعت خوابم رو باید بخاطر جوجویی عوض کنم. یه جوجویی جدید، یا در واقع یه بق بقی جدید اومده بین شیشه ترشی‌هامون لونه کرده و دوتا تخم گذاشته. اتاق من چسبیده به بالکن. من فقط شب‌ها کار می‌کنم. الان رفتم بهش سر زدم دیدم بیداره و چشماش بازه. گناه داره این موقع شب بخاطر نور اتاق من بیدار باشه. نداره؟ باید ساعت کارمو عوض کنم. بذارم چند؟ شیش؟ هفت؟ نمیدونم چه سریه که انگار مغز من از ساعت نه شب به بعد بیدار میشه و قبلش پر از گره و پچ‌پچ و چیزای دری وری و درهم برهمه. انگار فرکانس آدما به مغزم برخورد میکنه و مختلش میکنه و نمیتونه درست هدایت کنه. شب، آدما که میخوابن، سیگنال‌ها که کم میشه دوباره شروع به کار میکنه.تیلیک تیلیک تیلیکصدای مغز من اینجوریه. چرخ‌ دنده‌های ریز و ظریفآهسته می‌چرخنبرا شنیدن صداشون باید با دقت گوش کنین.  وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 12:41

از توی استوری فیدیبو یادش گرفتم. نوشته بود رهبری سه مدله. مقتدرانه، مشارکتی، تفویضی. من هیچوقت اولی رو بلد نبودم. چون از اینکه با اولی باهام برخورد کنن متنفر بودم. همیشه میدونستم کجا و چجوری چیکار باید بکنم واسه همین همه با روش تفویضی و مشارکتی باهام برخورد میکردن. ولی اصل و زیربنای همه‌ش اولیه. یاد گرفتن اولی بدون اینکه دیکتاتور و ظالم باشی سخته... ایشالا بخیر بگذره.نمایشگاه کتاب گرونتر از اونی میشه که تصور می‌کردم. چهارصد تومن فقط سوار اتوبوس شدن و رفتن. و از اونور سوار اتوبوس شدن و برگشتن. سفرهای درون شهری چند؟ همبرگر و آب معدنی توی نمایشگاه چند؟ یکی دوتا کتابی که میخوام بخرم چند؟ خیلی ظلمه که نتونم بعد دو سال نمایشگاه برم. ولی ترجیح میدم بجاش پوستر وان پیس رو بخرم. شاید رويداد تجربه همزمان شد با نمایشگاه و رفتم. ولی... تا اون موقع...می‌خوام برم پوستر گرگم رو از توی انباری بردارم و دوباره به دیوارم بزنم. گرگ عصبانی قشنگم.توی یه دنیای موازی احتمالا یه کسی هست که این متن وبلاگ رو نمینویسه و بجاش داره کتاب میخونه، داستاناشو تصویرگری میکنه یا جهانگرد شده و توی تور صحراگردی داره آسمون شب رو نگاه میکنه. خوشبحالت زهرای دنیا موازی. من هم با گرگم خوشم.  وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 126 تاريخ : دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت: 2:33

این روزا بیشتر از هر وقتی به این فکر می‌کنم که اگه دختر نبودم، مسلمون نبودم و ایرانی نبودم چیکار می‌کردم. البته مورد آخر زائده. ایرانی بودن و نبودنم آزاری نمیرسونه. اما اگه دختر نبودم و مسلمون نبودم چیکار میکردم؟ خیلی کارها. خیلی کارها... هیچکس مجبورم نکرده مسلمون باشم. دینم، خدا و هر چیزی که دارم رو دوست دارم و خداروشکر می‌کنم. ولی خدا ساختارهای اجتماعی ما رو تعریف نکرده خودمون تعریفش کردیم... خودمون جوریش کردیم که غایت یه دختر فقط چیزی باشه که جامعه میگه. من حتی نمیگم غلطه. فقط میخوام یه کار دیگه بکنم... فقط میخوام دنبال یه چیز دیگه برم. یه چیزی غیر از این... زن خوب. دختر خوب.و خودمون تعریف کردیم که یه دختر *مسلمون* اینطور و اونطور باید باشه وگرنه واویلا.یه نفر توی من نشسته و زانوهاشو بغل کرده و داره گریه می‌کنه. پیشرفت خوبیه. قبلا سه تکه بودم از یه نفر. دیوانه و مجنون و پاره پاره و همش حس می‌کردم یه نفر میخواد منو از درون بشکافه و از فرق سرم بیرون بزنه. الان یه تیکه‌م. قلبم خوشحال نیست.پدر و مادر، هر چقدر هم خوب، هر چقدر هم پناه و سایه‌ی بالای سر، هر چقدر هم چشم و چراغ، یه جایی زندانبان آدم هستن. اگه دختر باشی. اگه مسلمون باشی. و اگه دلت نیاد زیرآبی بری و دل پدر و مادر رو برنجونی. وبلاگ طلسم شده ی من...
ما را در سایت وبلاگ طلسم شده ی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : likaa بازدید : 120 تاريخ : دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت: 2:33